جدول جو
جدول جو

معنی نیم خورده - جستجوی لغت در جدول جو

نیم خورده
خوراکی که از پیش دیگری زیاد آمده باشد، غذای پس مانده
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
فرهنگ فارسی عمید
نیم خورده
(طَ نَ / نِ زَ)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است:
نخورد شیر نیم خوردۀ سگ
ور به سختی بمیرد اندر غار.
سعدی.
قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه).
عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون
کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان.
تقوی (از یادداشت مؤلف).
، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیم خورده
آنچه از غذا در ظرف باقی بماند: باقی مانده طعام، خاییده شده
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
فرهنگ لغت هوشیار
نیم خورده
((خُ دِ))
باقی مانده طعام، خاییده شده
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
زخمی، مجروح، آنکه زخم و جراحت به بدنش وارد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
پیچ و تاب پیداکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین خورده
تصویر چین خورده
چین برداشته، چروک شده، ویژگی هر چیز دارای چین و شکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم خورده
تصویر چشم خورده
کسی که هدف چشم زخم قرار گرفته، کسی یا چیزی که از چشم بد آسیب دیده، چشم زده، چشم رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
پر از بیم و ترس. ترسیده:
از آن بیم خورده سواران تور
دو تن تازیان دید ناگه ز دور.
فردوسی.
سه گرد از پس بیم خورده دو تور
بتازیم پویان برین راه دور.
فردوسی.
بدو گفت کاین بیم خورده سوار
بهدیه ازین کودک خرد دار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ / فِ کُ)
ملدوغ. (از منتهی الارب). گزیده شده
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ زَ)
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود:
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.
سعدی.
همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست
سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او.
صائب (از آنندراج).
- نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن.
- نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن:
خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ خَ دَ / دِ)
آب رسیده و از نم ضایعشده. (آنندراج). رجوع به نم دیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوش خورده
تصویر نوش خورده
بلذت خورده شادخورده: (خورشها بیار است خوالیگران یکی پاک خوان از در مهتران) (چو شد نوش خورده شتاب آمدش گران شد سرش رای خواب آمدش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم خورده
تصویر قلم خورده
کلک خورده زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم فسرده
تصویر نیم فسرده
آنچه که کاملا منجمد نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر خورده
تصویر سیر خورده
آن که معده اش از غذا به حد کافی انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چین خورده
تصویر چین خورده
چین برداشته چروک شده، پست و بلند و ناهموار گردیده (سطح زمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
آنکه جراحت بر وی وارد آمده مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم خورده
تصویر چشم خورده
چیزی یا کسی که ویرا چشم زخم رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
Meandering, Sinuously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
sinueux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
מתפתל , בצורה מסולסלת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
घुमावदार , घुमावदार रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
berkelok-kelok, berliku-liku
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
คดเคี้ยว , อย่างคดเคี้ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
kronkelig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
蜿蜒的 , 蜿蜒地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
serpenteante, sinuoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
tortuoso, sinuoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
sinuoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
kręty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
звивистий , звивисто
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
gewunden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
извилистый , извилисто
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیچ خورده
تصویر پیچ خورده
曲がりくねった , 曲がった
دیکشنری فارسی به ژاپنی