آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
پر از بیم و ترس. ترسیده: از آن بیم خورده سواران تور دو تن تازیان دید ناگه ز دور. فردوسی. سه گرد از پس بیم خورده دو تور بتازیم پویان برین راه دور. فردوسی. بدو گفت کاین بیم خورده سوار بهدیه ازین کودک خرد دار. اسدی
پر از بیم و ترس. ترسیده: از آن بیم خورده سواران تور دو تن تازیان دید ناگه ز دور. فردوسی. سه گرد از پس بیم خورده دو تور بتازیم پویان برین راه دور. فردوسی. بدو گفت کاین بیم خورده سوار بهدیه ازین کودک خرد دار. اسدی
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود: تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی. همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او. صائب (از آنندراج). - نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن. - نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن: خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند. خاقانی
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود: تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی. همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او. صائب (از آنندراج). - نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن. - نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن: خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند. خاقانی